، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

سیدمحمدحسین... عزیز دل مامان و بابا

گل پسرمون یک ماهه شد

عزیز دلم امروز یک ماهه شدی... انشالله 120 ساله بشی دیروز هم تولد 31 ساله شدن بابایی بود، برای دوتاییتون کیک پختم، اما تو که نمیتونستی بخوری، فقط باهاش عکس گرفتی، دوربینمون خراب شده بود، مجبور شدیم با گوشی عکس بگیریم، به خاطرهمین کیفیت عکسها خیلی خوب نشد!     اولین لبخند رو که به روی مامان زدی ٢٧ روزگیت بود، البته پیش از این هم لبخند میزدی، اما یا تو خواب، یا حالت خواب و بیداری که فکر کنم اونجور لبخندها ارادی نیستن! از دیدن لبخندت اونقدر ذوق زده شده بودم که نگو... تا عمر دارم اون لبخندتو از یاد نمیبرم عسلم... فقط حیف که تا حالا نتونستم از لبخندای قشنگت عکس بگیرم   ...
28 فروردين 1392

اولین باری که تو تخت خودت خوابیدی

٢٩ روزت بود که برای اولین با گذاشتمت تو تخت خودت، زل زده بودی به استیکرهای روی کمد و اتاقت، ذوق کرده بودی و همش دست و پاتو تکون میدادی که من دلم میخواست بغلت کنم و حسابی ماچت کنم اینقدر خوردنی شده بودی... اونقدر انرژی مصرف کردی که همونجا خوابت برد و یکی دو ساعت خوابیدی که منم تونستم یه خورده به کارام برسم ...
26 فروردين 1392

ختنه گل پسر

تو رو 32 روزگی بردیم پیش دکترمرندی، دعوامون کرد که چرا تا حالا تورو ختنه نکردیم، ما هم دیروز 4شنبه توی 33 روزگی بردیمت پیش دکتر محمود مقیمی و به روش حلقه ختنه شدی، اونجا اینقدر دست و پا میزدی و شیطونی میکردی که نگو... امروزم خدا رو شکر بدون هیچ مشکلی بردیمت حموم ... انشالله مبارکت باشه نفسم ...
22 فروردين 1392

بدون عنوان

امروز برای اولین بار دلمو به دریا زدم و تنهایی حمومت دادم، از دفعه های قبل ورجه وورجه ت بیشتر شده بود، نیمه های حموم هم، تشت آبی رو که با زحمت درجه حرارتش رو تنظیم کرده بودم، با جیش مبارک صفا دادی  و مجبور شدم همه رو خالی کنم و دوباره آب بریزم توی تشت، آخه شیر حموم مدام آبش گرم وسرد میشد و مصیبت داشتم با تنظیمش...   عافیت باشه نازنینم (البته این عکس حموم دفعه قبله، وقتی ٢٣ روزه بودی، ایندفعه اجازه ندادی عکس بگیرم) ...
18 فروردين 1392

حمام ده روزه

پسر گلم ببخشید که دیر به دیر برات مینویسم، آخه تمام وقتم مال توئه... تقریباً وقت سرخاروندن برام نمیمونه نفسم... زندایی نسرین بازم شرمنده کردن و ده روزگیت اومدن خونمون تا تو رو حمام بدن، تو حمام ساکت ساکت بودی و معلوم بود که خیلی آب تنی دوست داری، از حموم که اومدی بیرون، شرتو خوردی و تا چند ساعت بی وقفه خوابیدی عروسک قشنگم... چون خواب بودی، دلمون نیومد چراغ اتاق رو روشن کنیم و عکس بگیریم، ترسیدیم از خواب بیدار شی، به خاطر همین از اون شب عکس نداریم.
5 فروردين 1392
1